واقعیت این است که زندگی همهٔ ما مثل اثرانگشتمان یکتاست. در این روزها و ساعتهایی که از عمرمان سپری میکنیم اتفاقات مختلفی میافتد. خاطراتی رقم میخورد و تجربههایی بهدست میآوریم که ثبت و ضبط تمام آنها در حافظهمان امکانپذیر نیست. اما به کمک دوربین گوشیمان - که حالا دیگر در دسترس اغلب ماست- میشود به حافظهمان کمک کنیم و خاطرات و تجربیاتمان را برای آینده ثبت کنیم. تجربهای که فقط و فقط ما آنرا آنگونه زیستهایم و با دیگران، حتی نزدیکترین آدمهای زندگی ما متفاوت است.
خاطرات، فارغ از خوب و بد، سخت و آسان، از آن جهت که تکههای پازل زندگی ما هستند مهم و ارزشمندند. پس بههمین اندازه تلاش برای حفظ آنها هم اهمیت دارد.
پله اول:
من، فاطمه سلطانی، با دوربین سادهٔ گوشی، خاطرات و روزهایم را ثبت میکردم و گهگداری آنها را با دیگران به اشتراک میگذاشتم. آنقدر عکاسی را دوست داشتم که هربار قسمتی از روحم در قاب تصویر جا میماند و همین اهمیت و علاقه به پشتوانه دقت و تلاشی که برای بهتر شدن در خودم سراغ داشتم، باعث شد عکسها مورد استقبال قرار بگیرد.
پله دوم:
یکی از روزهای سخت زندگی، به سراغ یک کتابفروشی رفتم و پیشنهاد عکاسی از کتابها را دادم، و در ازای دستمزد، کتاب بگیرم. قبول کردند و این اولین تجربهٔ حرفهای من در زمینه عکاسی بود. خوشحال و راضی بود چون هم عکاسی میکردم و هم کتاب میگرفتم.
کمی بعد مدیر کتابفروشی از من خواست به تعدادی از اعضای تیمشان عکاسی یاد بدهم و این قدم دوم من در این مسیر بود. آموزش عکاسی به اندازهٔ خود ثبت تصویر برایم لذتبخش بود.
پله سوم:
کمکم در بازخورد عکسهایی که منتشر میکردم با افرادی برخورد داشتم که بههرصورت دسترسی به دوربین داشتند اما از بسیاری تکنیکهای عکاسی بیخبر بودند و مایل بودند یاد بگیرند تا عکسهای زیباتری ثبت کنند.
اولین قدم به سمت عکاسبانو را اینجا برداشتم.
این قصه را نمیشود سرسری گفت. اجازه دهید یک فنجان چای برایتان بریزم و قصهٔ عکاسبانو را از اول تعریف کنم.
آغاز ماجرا برمیگردد به تابستان سال نود و نه. همان سال عجیب شیوع کرونا، که همهٔ ما روزهای سختی را میگذراندیم. من اما درگیر ایدهٔ اولیهٔ عکاسبانو بودم و طراحی اولین دورههای آموزش عکاسی با موبایل. آن دورهها ساده و تا حد ممکن ارزان طراحی میشدند تا همه بتوانند در آنها شرکت کنند. البته کم و کاستیهایی هم داشتند.
آن روزها تیم عکاسبانو یک نفره بود، خودم! از صفحهٔ اینستاگرام شخصیام استفاده میکردم و تمام کارها را هم خودم انجام میدادم. با همهٔ خستهکننده وسختیاش اما لذت بخش بود. همین دلچسب بودنش باعث میشد که سختیهای مسیر و شکستها من را از پا درنیاورد و بتوانم قدم به قدم مسیر پیشرفت را طی کنم.
کمکم عکاسبانو استقلال یافت و شخصیت مجزایی پیدا کرد. مثل نوزادی که آرامآرام بزرگ و مستقل میشود. نیازهایش روز به روز بیشتر میشد و بسته به این نیازها اعضای مختلفی برای همکاری آمدند و اینچنین عکاسبانو به یک مجموعهٔ نسبتاً بزرگ تبدیل شد. دیگر صفحهٔ اختصاصی خودش را داشت و هر قدمی که برمیداشت، به کمک اعضای تیم، استوارتر و کم اشتباهتر بودند.
عکاسبانویی که پیشتر فقط چند دورهٔ آموزش عکاسی با موبایل داشت، حالا دورههای عکاسی را تکمیلتر و گستردهتر برگزار میکند و از آنهم فراتر رفته ودر مسیر مدرسهٔ خلاقیتمحور قدم برمیدارد.
در این مدرسه میتوانید عکاسی، فیلمبرداری، ادیت و تدوین با موبایل را آموزش ببینید و البته برنامههای ویژهٔ دیگری هم در راه ست.
منتظر خبرهای جدید ما باشید.
راستی چای تان سرد نشود.